یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

درباره بلاگ


در من ، فریاد های درختی ست،
خسته از میوه های تکراری...
(گروس عبدالملکیان)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی بلند» ثبت شده است

۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۴:۲۷

آبیِ بلند

تا حالا سر جملات کتابی که میخونم، اشک نریختم. اما برای اولین بار این اتفاق افتاد. جمله ای بود درمورد ستاره ها؛ میگفت این ستاره هایی که ما الان داریم میبینیمشون، هزاران سال پیش مردن! به‌نظرم غم‌انگیزترین اتفاق جهان بود. دیر دیده شدن. دیر مورد توجه قرار گرفتن. حالا دیگه اسم تورو رو هیچ ستاره‌ای نمیذارم. اما با دیدن هر ستاره یاد تو میوفتم. و به این فکر میکنم که من یک ستاره ام تو آسمون شب‌های تو. به این که چقدر دور افتادم از ناز انگشتای تو، تا که بچینی منو، مثل گیلاس‌های باغ همسایه، تو بچگی‌هات.

و چقدر تموم شدم از تنهایی؛ اون وقتی که یاد من بیوفتی و حس کنی دلت برام تنگ شده و بهم نگاه کنی و فکر کنی که من پر از لبخند و انرژی و شادی ام و به نگاهت چشمک می‌زنم و چقدر بیشتر از غصه‌های ناپیدای دلت می‌درخشم.

توی بالکن خلوتِ تنهایی‌ت تکیه بزنی به دیواری که فقط میتونه حجم شونه‌های تورو دووم بیاره و نفس عمیق بکشی و بازدمت ابر شه؛ ابری که سنگین و باروره از هزارهزار سال نوری، دوری؛ بیاد و بخواد که تا به منِ دور از دسترس برسه و جونش رو نداشته باشه و میون راه به حال خودش، بباره.

بباره و از خاکی که خیسش کرده یه گل دربیاد تو باغچه‌ی دلت، به رنگ آبی و اسمشو بذاری آبیِ بلند. آبیِ بلندی که هیچ وقت نشد صدام کنی...

الهام اسماعیلی