من پیش از تو و من پس از تو
تو یهو میشی لوئیزای قصه. گرچه تاحدودی هم بودی. اونقدر که "پیش از تو" همونقدر روحت گلگلی و رنگی رنگی بود و هست. اونقدر که گاهی اصلن برات مهم نیست چیو با چی میپوشی و چقدر به هم میان. چقدر به هم اومدن فقط یکجا جواب میده. اونی که باید باشه، باشه:)
لوئیزا کلارک باید کار پیدا میکرد و رسید به خونه ای که شبیه یه قلعه بود و مردی که فلج بود. اینجا مثلا سروکله ی تو کم کم پیدا میشه. اما هنوز تو اپیزود" من پیش از تو " هستیم. مردی که معلوله و نمیتونه زیاد تکون بخوره. منم اگه جای لوئیزا بودم عاشقش میشدم. اما هرکاری میکردم نذاره بره. شایدم خودخواهی رو میذاشتم کنار و مثل لو بدرقهش میکردم. جای لوئیزا بودن خیلی سخته. تو میری. و من تنها میمونم. ویل مرد و لوئیزا تنها موند. اما پایان دلچسبی داشت با همه ی غمش. با وجود اینکه ویل مرده اما همیشه هست و خوشحالی لو رو از روزگارش انتظار داره. "من پیش از تو" اینجا تموم میشه. درحالی که من با تویی وجود نداشت:( همه چیز برمیگرده به قبل و بعد تو بدون اینکه تو صبر کنی تو لحظه ی بودنت!
"پس از تو" سخت تره. وقتی بخوایی نباشی همه چیز سخت تره. لو همه چیز واسش سخت گذشت .کارش و دهن به دهن گذاشتنش با رییسش. تصادفی که براش پیش اومد و قضاوت ها و ذهنیت هایی که مغزشو مچاله میکرد. اون دیگه دختر گلگلی و رنگی رنگی ای نبود اون تبدیل شده بود به یه روزمرگی نچسب که شکل یه پیرهن سفید بود با یه شلوار لی دمده.
اما لیلی همه چیز رو ریخت به هم و پشت بندش همه چیز رو ساخت. لیلی دختر ویل. دختری که خود ویل هم خبر نداشت قراره این قصه رو از نو بنویسه. حالا گلها رنگ گرفتن و لو لباسای قدیمیش رو میپوشه. اون فکر میکنه که باید به اون مرد آمبولانسی بیشتر فکر کنه. اما قراره دور شه از این قصه و سفر بره. و هنوز فرصت برای تجربه های زیادی هست.
"پس از تو" تلخه و کل شیرینیش اینه که حواست بهم باشه. و از روزگارم لبخند و آرامش انتظار داشته باشی در حالی که خودتم آروم میونهی نبودنت، لبخند میزنی...:)
#الهام_اسماعیلی
پی نوشت: فیلم رمان من پیش از تو هم ساخته شده:)
#من_پیش_از_تو #من_پس_ازتو
#جوجومویز #مریم_مفتاحی #نشرآموت