من و من...
کیستم؟!
یک سوال مبهم و شاید گیج کننده...
و آیا کسی هست که بیاید و ادعا کند که خودش را میشناسد؟!
من که میگویم نه...
این منِ ِ درون ، هر روز و دوار میگردد و میچرخد تا نیابم اش!
حالا اگر بگویم که الهامَم و از سال هفتاد و پنج ، بیست و سوم های اَمرداد را میشمارم تا ببینم چقدر نفس زده ام در این دنیا،
اگر بگویم عاشق همبازی شدن با واژه ها و نوشتن و غرق شدن درشان هستم،
اگر بگویم فیلم دیدن ، مخصوصا آن پر معناهایشان را دوست دارم ،
اگر بگویم اجرا ،این فن پر مخاطره برای دیده شدن و برقراری ارتباط را دوست دارم،
اگر بگویم دنیای عجیب و غریبی دارم برای شناختن و البته نشناختن،
اگر بگویم الهام کوچولوی درون من سه ساله است و موهایش را خرگوشی میبندد و در باغ دلم تاب بازی میکند،
اگر بگویم موسیقی ، چه نواختنش چه شنیدنش ، روح مرا به پرواز در می آورد،
اگر بگویم عاشق شنیدنم، حرف زدن، یاد گرفتن ، لبخند، دنبال یک نگاه نو، عشق،
و...
با همه ی این اگر ها، میتوانم بگویم خودم را شناخته ام ؟!
الهام.