۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۰
بیقراریِ آونگ
دیدی که؟
همش میره و میاد. دینگ دینگ دینگ. این سرش و اون سرش ناپیدا. تهشم طبق قانون فیزیک جونش تموم میشه و آروم میگیره از تشویش. وایمیسته یه جا و نفسش بالا میاد. بعد از یه مدت دوباره حوصلهش سر میره و منتطر و چشم به راه کسی میشه تا دوباره به چالش بکشه آرامشش رو. این سرشو و بگیره و رهاش کنه تو حرکت و ناآرومی همیشگیش که جزو طبیعتشه.
بقیه رو نمیدونم اما من خیلی آونگم. خیلی خیلی. الانم در جایگاهی هستم که نمیدونم چی میخوام. فقط میدونم که چی رو نمیخوام. اینجایی که الان هستم رو نمیخوام. اما نمیدونم کجا رو بخوام واسم بهتره. مدام نظرم عوض میشه. حالا در مورد فوق لیسانس یه چیز بهتری رو یافتم. نمیدونستمش. چیزی که از سیزده سالگی درمورد خواستنش مطمئن بودم. نویسندگی.