روایت های اتوبوسی
یه حلبیِ مستطیل شکل چهار پا ، شاید با یه عالمه دود و شایدم گاز سوز.
شاید وصل به اینتر نت وای فا و کولر یا بخاری دار ، شایدم درب داغون ، با صندلی های خط خطی .
قبلنا که صندلی هاش تشکی بود روش یه لایه پلاستیک سبز بود ، روش انواع خاطره و ناسزا و
چرت و پرت دیده میشد! اما الان اون چیزا دیده نمیشه...
بعدشم یه سری کتاب هم شدن همسفر مسافر های اتوبوس ، که بعدش گویا از شلوغی اتوبوس خوششون
نیومدن و زود تر از اونچه که فکر میشد استعفا داد ، فرهنگ کتابخونیه اتوبوسی!
آره همه اینا مشخصات یه اتوبوسه...یه اتوبوسی که هر روزه یه عالمه آدم رو به چشم میبینه و هنوز که هنوزه
با اومدن رقیبی مثل مترو نفسش هنوز گرمه و به راه.
و من ، تو سفر و همراهی هر روزه ام با اتوبوس جان و مسافران کوتاه مدتش شنیده ها و دیده هایی اندوخته ام.
روایت هایی ، گرچه کوتاه ، حتی بی معنی و از هم گسیخته ، اما شنیدنش و خواندش خالی از لطف نیست.
ببین ، این غول آهنی ، تو ناله ها و غرو لند کردنای پشت ترافیک غروبها ، چی میگه؟
ببین تو سرعت بی آر تی بودنش چه حرفهای قایم شده و منتظره که پیداش کنی تا به هیجان سک سک کردن
برسه...!!!اینکه میگم هر روز بیا اینجا و یه قلوپ فلسفه نوش جان کن همینه...
میخوام نذارم همینجوری از کنار خیلی چیزایی که هر روز و هر روز و هر روز باهاشی و وقتتو باهاش میگذرونی،
راحت بگذری!!! فقط کافیه بهش جون بدی و نفسش که رنگ گرفت بشینی به سیم جیم کردنش و فضولی کنی
میونه ی درد دل هاش...همین.
و من میخوام همین کار رو کنم. روایت هایی کوتاه و هر دفعه با شخصیت هایی متفاوت .
به قول یه بنده خدایی ، قول.
تو هم دنبال کن ، بخون و نظرتو بگو. قول؟
روایت های اتوبوسی - قسمت اول