غروب نودُ چاهار
امشب سرِ ساعت صفر عاشقی، شاهد یک غروب خواهیم بود. غروب سال نود و چاهار. سر ساعت هشت و دوازده ثانیهی صبح هم طلوع سال نودو پنج. هشت ساعت هم بینش، عینهو سراب میمونه. مثل زمینهای بین مرزی که معلوم نیست متعلق به کدوم کشوره! زمینی که متعلق به تاریخ نیست و فقط و فقط متعلق به زمانه.
اما این هشت ساعت، میتونه تو رو ببره ، تو موزهی سالی که گذشت. دونه دونه خاطره ها رو از پشت ویترینهاشون بهت نشون بده و برات توضیح بده که این تصویر، این نقش، این اشک و این لبخند متعلق به کدوم ثانیهس از سالی که گذشت. و تو یه بار دیگه توی چند ساعت یا چند دقیقه و حتی چند لحظه یه سال رو زندگی میکنی. با نودُ سه و نودُ دو و نودُ یک و قبلتر هاش مقایسهش میکنی و با دلت میشینی به صلاحومشورت که به امسالت، چی لقب بدی؟
امسالم یه سال پر هیجان و پراز دوستی بود.اشکها و لبخندهایی از نقش بستنشون و جاموندنشون رو صفحه خاطرات دلم راضیم. آدمهایی که آمدند و رفتند. آنهایی که فکر میکردم دوستهای واقعی هستند و نبودند و دوستهایی که واقعی تر و موندنی تر شدند در دهکدهی دلم.هیجانها،استرسها،ترسها، دعاها،قهقهه ها...
نودُ چاهار عزیزم، تو قشنگ بودی و خواستنی روی نودُ پنج رو ببوس و برو توی صندوقچهی خاطرات...
نودُ پنجِ هنوز نیومده، پراز امید و لبخند و خبرهای خوب بیا، عِطر خدا بر گردن و مچ بزن و لباس بهاری ات را بپوش بیا و بر تخت پادشاهی امسال بنشین...
غروب نودوچاهار و طلوع نودوپنج مبارک همگی:)