چشمهایش
یه پنجره. گاهی بزرگ و بیکران، گاهی کوچک و در حد یک دریچه!
شاید عظیم، شاید پوچ و خارج از معنی!
و اما این حکایت چشمهاست. روایتی نا پیدا و بی اتمام و پر از معنی و پیام برای همهی زمان هایی که واژه ها کم میآورند و تو میمانی و سنگینی سکوت و آوازی که چشم ها سر میدهند. آواز عاشقانه، خشم، غم، شادی....
دلبسته ی چشمهای آنانی هستی که دوستشان داری، نگاه میکنی و دوست داری که این چشمها همیشه بخندند. و از نگاهت تا نگاهشان دوست داشتن پست میکنی، حمایت و دلخواستن واریز میکنی.
بزرگ علوی، نویسنده ی بزرگ ایرانی، چشمهایش را بر اساس داستان چشمهای ویران گر یک زن نوشته است. استاد ماکان که استاد بزرگ نقاشی ست بعد از جریاناتی پیچیده راضی میشود این چشم هارا تصویر گری کند و بعد از مرگش یکی از مریدانش پرده از راز سربه مهر این چشم ها و این پرده ی نقاشی بر میدارد.
چشمهایش را بخوانید، لذت ببرید، و به چشمها بیشتر نگاه کنید و قصه هایشان را بخوانید...