من دختری زشت رو بودم
چه خوب و خوشمزه است که دوستی داشته باشی، روزنامه نگار، کتابخون، با احساساتی ناب و قشنگ و خاص که قطعن با دندان های خوشگل موشی اش بی ارتباط نیست. دوستی که آنقدرها با هم حرف نمیزنید ونزدیک نیستید ولی آنقدر از دنبال کردنش خوبی و خوشحال که هر روز بغلش میکنی و حال بهار را از خاله سارایش میپرسی:)
دوستی که بی هوا دلت بخواهد بدانی خط فکری اش زیر خط های کدام کتاب ها خط میکشد و ازش بپرسی سارا من چه کتابی بخرم و اسم چند تا کتاب را بگوید و تو بروی تا همه شان را بخری و ببلعی و نگاهشان کنی و از سارای دست نیافتنی ممنون باشی بخاطر این هدیه های غیر مستقیمش:)
من دختری زشت رو بودم را نویسنده ی بهنام رمان دزیره، یعنی آنماری سلینکو نوشته است و راجع به دغدغه های امروزه ی دختران در هرکجای جهان صحبت میکند. زیبایی این عنصری که مثل قاب عکسی بالاخره یک روزی خسته می شود و از دیوار به زمین می افتد تنها راهی نیست که میتواند کسی را به عشق ورزی دچار کند. اما قشنگ است و لازم. باید برایش هزینه کرد ، درد کشید و حتی آموزش دید اما عشق آنجا عشقی پابرجا و ماندگار است که اگر روزی جلای این قاب رفت و غبار روی آن نشست، باز هم باش و بماند و خیال کمرنگ شدن نداشته باشد.
من دختری زشت رو بودم، زمزمه ی همه دختران زیبایی ست که شاید روزی در گذشته، زشت رو بودند...
dar zemn
LIKE!!!!!! be :من دختری زشت رو بودم