استخوان خوک و دست های جذامی
مجتمع خاوران. اسم یه ساختمونه با طبقه های زیاد. مجتمعی که قصه های اهالی شو محکم و سفت بغل کرده. مصطفی مستور خالق این قصه هاست. و "استخوان خوک و دست های جذامی" اسم این رمانه که 82 صفحه ست و ناشرش، نشر چشمه س.
ساختار رمان ساختار جالبیه. قصه های محصور در چهار دیواری های این مجتمع، بطور موازی پیش میره. به نظر من جذاب ترین شخصیت این رمان، دانیاله. پسری که اگر بخوایی سطحی بهش نگاه کنی، انگار معلول ذهنیه اما در بطن ماجرا از همه بیشتر میفهمه و دغدغه های عمیقی داره. دغدغه هایی که وقتی سرشو از پنجره بیرون میکنه ، فریادشون میزنه.
اونجا که ملول و عباس با هم گلاویز بودن و ملول سعی داشت عباس رو به دستور بندر به قتل برسونه، بندر توی ماشین نشسته بود و رادیویی که روشن بود می گفت:
و در صفت دنیا فرمود: به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر استاز استخوانِ خوکی در دستِ جذامی.(امام علی ع)
#الهام