تمام من آنجاست
در تاریخ بشریت، اول مرد بود، آدم. بعدش زن آفریده شد، حوا. و بعدش نمیدانم چطور شد تا به اینجا که من ایستاده ام. و بعد از این چه خواهد شد جایی که من آنجا نخواهم بود.
ریاضی را برای دل مامان در دبیرستان خوندم. آخر او میگفت شاخههای دیگر...اصلا ولش کن. من حرفش را قبول نداشتم، اما حرفش را قبول کردم. مهندسی را در دانشگاه برای دل بابا خواندم. آخر او خودش یک مهدس بود که از دانشگاه صنعتی شریف فارغ شده بود و همه ی دوستانش و بچه هایشان هم...البته او هیچ وقت اشاره ای مستقیم به این قضیه نکرد اما خب میفهمیدم برق چشمانش روی اسم مهندسی میچرخد.
میخواهم فوق را برای دل خودم بخوانم. که هیچ ربطی به ارتباط ریاضی و مهدنسی ندارد. مدیریت رسانه. نمیدانم حتی جدی بگیرمش یا نه. یا درش کاره ای بشوم یا نه. اما اجازه بدهید صرفا جهت عقده گشایی در مسیری که برای دل خودم در آن گام برمیدارم اشتباه کنم.
حالا اول مامان بود بعد بابا. و بعدش نمیدانم چطور خواهد شد اما میدانم در آنجا من خواهم بود. میخواهم تمام من آنجا باشد. همه ی آنچه که میخواهمش و قبولش دارم.