اتحادیهی ابلهان
بالاخره بعد از چند ماه دست به یقه شدن با دنیای عجیب این کتاب، امروز، شنبه، بیستم بهمن، ساعت هفتوچهل دقیقهی عصر، به صفحهی چهارصدوشصتوهفتش رسیدم و تمومش کردم. عین دکترها وقتی که میخوان تاریخ مرگ متوفی رو اعلام کنن، گفتم! اما دنیاش برام تموم نشده. نمیشه. اون دنیای عجیب با اون آدمای اعصاب خرد کن عجیب ادامه پیدا میکنه. حتی ممکنه خوابشم ببینم!
غمگینکننده نیست؟ من وحشت مازاد دارم از دیر دیده شدن. به چه دردم میخوره وقتی یکی بیاد بالای قبرم و تحسینم کنه و بهم عشق هدیه کنه! نویسندهی کتاب؛ جان کندی تول، کتابشو پیش هر ناشری میبرده، نخونده ردش میکردن. کتابی که خیلی براش زحمت کشید. دست آخر هم تو جوونی، یعنی سی سالگیش خودکشی میکنه. مادرش، یازدهسال، کارای کتابش رو پیگیری میکنه و بالاخره چاپ میشه و کلی تحسین میشه و کلی عشق هدیه میگیره و جایزه میبره!
این از اون کتابها بود که مقدمهش قصهی تاملبرانگیزتری از متن کتاب داشت. تاملی که سایه میندازه رو تن زندگی آدم تو لایهلایههای روزمره و آدم رو از دیر دیدهشدن به وحشت میندازه و آدم رو از دیر دیدن متاسف میکنه!
خیلی طول کشید تا این کتاب رو بخونم. و دلیلش بخاطر اعصاب خردکن بودن شخصیت اول مرد قصه، ایگنیشس بود. از اون آدما بود که کلمات قصار رو پشت هم ردیف میکرد و تا گیجت کنه و نفهمی که داره پشت کلمات پنهان میشه تا تورو به جایی برسونه که میخواد؛ جواب اشتباه، تبرئه کردن خودش و حتی جنون! از اون آدما که قدیس بزرگن و این اونان که باید تعیین کنن چرخ روزگار حول چه محوری بچرخه. دریچهی اون هم نقش مهمی توی قصه داشت، معلوم نبود دقیقا چیه؛ دریچهی قلبش، جهانبینیش یا دریچهای که یه آدم مرده از توی قبر به دنیای زندهها پیدا میکنه!
قصههای مختلفی گفته میشه. تنهایی های اعصابخرد کنی که آدمهایی که با هم زندگی میکنن رو تبدیل به شخصیتهایی میکنن که بهتره برای آرامش و رهایی زمین از آلودگی صوتی، دیگه با هم زندگی نکنن!!! خب وقتی با همیم و تنهاییم و زخم زنندهایم، هیولا خواهیم شد و هیولازاده! اوه چه فلسفی!
عکس روی جلد کتاب پاپکورنه. بیایید سعی کنیم ربطش بدیم به قصه. مثل یه فیلم بود؟ مثل یه بازی بود. دیر دیده شدی، و داستان پیچیده شد، چرخ گردون به افتخار بازندهها چرخید و بعضیها گریختن به گذشته! تیتراژ پایان.
اتحادیه ابلهان
جان کندی تول
ترجمه پیمان خاکسار
نشر چشمه
برنده جایزه پولیتزر 1981