انتظار
دلم میخواد خودمو رها کنم تو آغوش نوشتن. دیوانه وار نوشتن. امروز ساعت هفت صبح به منصور ضابطیان پیام دادم. خبر داده بود قراره رادیو هفت برگرده و منم بهش گفت این رادیو هفت زیبا از همون اول رویای من بودن. نوشتن براش. قلب فرستاد. بهش گفتم این آبینامه س. حالا آشفتهدلم. انگار کار بدی کرده باشم. این دستورالعمل از بچگی با منه. صدا بزنی بگی من اینجام. اینارو بلدم. اینا رو میخوام. و زیر لب بگی اما انتظاری ندارم و لبخند بزنی. بگی انتظاری ندارم و دلتنگ بشی و ئ از اوج خواستن دست به کار بشی و صدا بزنی منتظر لبخند کسی نیستم و خودم میسازم اون چیزی رو که میخوام و بشه مثلا بچه ی عزیزم، پادکست آبی نامه.
پتانسیل معروف شدن رو داره ولی نیست. خیلی باحال و احساسیه ولی خب! نفهمیدم الگوریم معروف شدن دقیقا چیه. فقط میدونم باید پیوسته بسازمش که چون وقت ندارم و همش خسته ام نمیشه.
حالا یه ذره منتظرم. هر روز که بگذره از دیروز کمتر منتظرم. قول!