یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

درباره بلاگ


در من ، فریاد های درختی ست،
خسته از میوه های تکراری...
(گروس عبدالملکیان)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳۳ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

۱۰ تیر ۰۱ ، ۰۹:۱۲

دعا برای ربوده‌شدگان

دخترک نوجوان در بیابان‌های دورافتاده مکزیک، در روستایی که فقط زن‌هایش باقی مانده‌اند، داستانش را از زاویه دید منحصربه‌فرد خودش، تعریف می‌کند. زاویه‌دیدی که یک داستان تلخ و پراندوه و رنج را با شوخی‌ها و ماجراجویی‌های کودکانه‌اش همراه کرده و باعث می‌شود که مخاطبش از آن همه سختی‌های زنانگی اطرافش، دق نکند!

خوش‌خوان و روان بود و خوب پیش می‌رفت. قابل تامل و تصویرسازی ذهنی بود انگار که خود تو مثل یک بیننده نامرئی در تمامی صحنه‌های داستان ایستاده‌ای و تیزی گرمای خورشید مکزیک، سرت را سوراخ می‌کند و آن مورچه‌ها و حشراتی که در اطراف می‌پلکند خسته و منزجری...

من از تجربه‌ی این کتاب بسیار خوشحالم و از این اینکه اینک کتاب گوشه‌ای از حقیقتی است که معمولا از چشم‌ها دور می‌ماند، غمگینم.

 

دعا برای ربوده‌شدگان

جنیفر کلمنت

ترجمه میچکا سرمدی

نشر چشمه

الهام اسماعیلی
۰۷ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۲۶

خوشا خوشبختان

آن زوج، آن زوجی که بلند بلند می‌خندند چه لحظات خوب و یا شکننده‌ای دارند که در ویترین یک میهمانی دیده نمی‌شود؟

در یک رابطه چه چیزهایی تعیین کننده است که آن رابطه سرد می‌شود، می‌میرد و به خیانت کشیده می‌شود؟

رازهای آدمها و یا مهم‌تر رازهای آدم با خودش چیست که هیچ‌وقت نتوانسته و نمی‌تواند بازگو کند؟

آن روی سیاه و نم‌زده‌ی گمگشتگی و گیر کردن در باتلاق رابطه که هر تقلایی تو را بیشتر فرو می‌برد و چیزهای زیادی برای حل شدن وجود دارد.

کتاب خوشا خوشبختان درمورد روابط بین آدمهاست. هر بخش از زاویه دید یک شخصیت است و برای خوب جا افتادن روابط بین شخصیت‌های و کم نشدن در هزارتوی اسم‌ها، شاید حتی لازم باشد که شجره نامه بکشید!

 

من دوستش داشتم. امید که شما هم بپسندیدش.

خوشا خوشبختان

یاسمینا رضا

ترجمه زهرا خالنلو

انتشارات چترنگ

الهام اسماعیلی
۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۵۵

محکم در آغوشم بگیر

آنجا که عصبانیت و پرخاش او را در آغوش می‌کشی و در این حریم آغوش می‌گذاری هرآنچه که آزارش داده بگوید، همه آن احساساتی که هر روز به خودش گفته است بچه‌گانه و بی‌اهمیت است و در دلش پنهان کرده و کپک زده است را بازگو می‌کند، دلیل این نافرمی و طاقت‌فرسا شدن رابطه را می‌فهمی.

گاهی حتی اگر همدیگر را بلد باشیم، چگونه از آنچه که احساسش می‌کنیم، صحبت کردن را یاد نداریم و طوری می‌گوییم و درخواست کمک می‌کنیم و می‌خواهیم از طرف عشقمان دیده شویم که او با سوتفاهم هرچه تمام‌تر توهین به شخصیت خودش تلقی می‌کند و دعوا بالا می‌گیرد.

دعوایی که از سر ناآشنا بودن به مراحل گفت‌و‌گو و دستور زبان آن است.

 

کتاب را در اپلیکیشن طاقچه خواندم و برای من خیلی سخت گذشت چون که خواندن کتاب روانشناسی سلیقه‌ام نیست. اما مطالب جالب و قابل تاملی دربرداشت و از نظر من نه یک راه قطعی و تضمینی بلکه یک شمع کوچک برای پیدا کردن کلیدپریز برق در تاریکی است چرا که ناسلامتی جامعه خیلی وقت است که پیشرفت‌های زیادی کرده است!

 

 

محکم در آغوشم بگیر

نوشته دکتر سوجانسن

ترجمه سمانه پرهیزکاری

انتشارات میلکان

الهام اسماعیلی
۰۱ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۲۲

اثرمرکب

با صدای آرمان سلطان‌زاده از اپلیکشن طاقچه کتاب اثر مرکب اثر دارن هاردی رو شنیدم و باید بگم شنیدنش واقعا لذت‌بخش بود. نکات مثبت مفید و کاربردی داشت و جوی که داشت تکیه بر تلاش و آگاهی و مدیریت بود. البته که به شرط عمل میشه گفت کتاب تاثیر گذاری بود.

اثر مرکب تاکیدش روی تکرار و تکرار بود. انجام دادن کارهای کوچکِ مفید اما مداوم در طولانی مدت نتیجه بلندبالایی داره. 

فرمول از دست دادن عادت‌های بد و به دست آوردن عادت‌های خوب رو بررسی کرد و لحن و بیان گوینده درخشان و دلنشین داشت و تاکیدهاش عالی بود.

برای به دست آورن یک عادت مثبت فقط باید مداوم انجامش بدی لازم نیست برای ورزش کردن از اول برامه سنگین داشته باشی میتونی از روزی یک دونه دراز نشست زدن شروع کنی تا برسه به روزی سه ست! برای برنامه ریزی هات باید جزئیات قائل بشی من بعد از چک کردن ایل ای روزانه م کنار میز کارم قبل از غذا دادن به سگم 10تا دراز نشست میزنم.

 

موفق باشی.

 

الهام اسماعیلی
۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۱۳

داستان من

کتاب، یادداشت‌های مرلین مونرو، درباره‌ی زندگی خودشه. از دوران کودکی پر فراز و نشیبش، تا وقتی که محبوب و مشهور شده رو روایت میکنه و راوی خود مرلینه. نثر روان و خوش‌خوان و متن حیرت‌انگیزه.

مرلین سختی‌های زیادی رو پشت سر گذاشت و ایدئولوژی خاص خودش رو در این مسیر داشت. خوندن این کتاب دلنشین و همینطور غمگین‌کننده بود.

مخصوصا که آخرش ناتمام بود و مرلین، فرصت نکرده بود نوشته‌های خودش رو به سرانجام برسونه.

 

کتاب داستان من

مرلین مونرو

مترجم: معصومه عسکری

نشر میلیکان

 

الهام اسماعیلی
۲۳ آذر ۹۹ ، ۰۰:۲۶

گیاهخوار

همه چیز از یک خواب شروع شد. اما اون در واقع یک خواب نبود، سایه ‌ی سیاهی بود که روح زن رو می‌مکید. بونگ‌هی فکر می‌کرد این چیزیه که میخواد، و بعد از اون خواب تصمیم گرفت گیاهخوار بشه و شروع به تغییر کرد. اونقدر عوض شد که آدمهای اطرافش ترکش کردن. سیاهی اون خواب اونو رسوند به یه خواب دیگه. حالا اون فکر میکنه که یه درخته و نیازی به خوردن نداره. اون دنبال آفتاب میگرده اما همش بارونه. کله‌معلق میزنه و فکر میکنه دست‌هاش ریشه‌هاشن. دیگه کسی امید نداره از این خواب بیدار بشه.

 

 

گیاهخوار نوشته ی هان کانگ یکی از نویسنده‌های کره‌ی جنوبیه. زمینه اصلی کتاب گیاه خوار (The vegetarian) رفتار خشونت آمیز انسا‌ن‌هاست. هان کانگ (Han Kang) از خو گرفتن انسان‌ها به مصرف گوشت و کشتن حیوانات می‌نویسه. البته با اینکه نام کتاب گیاهخوار است اما از زندگی گیاهخواران سخن نمی‌گه!از افتخار کتاب؛ - از پر فروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز  - برنده جایزه‌ی ادبی بوکر بین‌المللی 2016 رو می‌شه نام برد. کتاب سه فصل داره که هر فصل از سه زاویه‌دید شخصیت‌های اصلی به داستان نگاه می‌کنه!

 

 

گیاهخوار

هان کانگ

الهام اسماعیلی
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۱

تولستوی و مبل بنفش!

دنبال چاره بود که یک جای خالی بزرگی که مثل یه سیاه‌چاله‌ی بزرگ توی زندگیش بود رو پر نه ولی تسلی بده. به کتاب‌ها و قصه‌ها پناه برد و ماری رو دید که وسط اون داستان‌ها زنده‌س. تصمیم گرفت هر روز یک کتاب بخونه و براش یادداشت بنویسه و این تصمیم جهادی، لایف استایل زندگیشو متحول کرد و یک سال بعد، دیگه اون آدمی نبود که بود.

قصه‌ها، برای سیاه‌چاله لالایی گفته بودن و اون حالا آروم خاطرات قشنگش رو با ماری مرور میکرد چون که یاد گرفته بود تا وقتی که کسی رو فراموش نکنی و خاطراتش رو به یاد بیاری، قطعا نمرده!

 

 

کتاب تولستوی و مبل بنفش

نینا سنکویچ

ترجمه لیلا کرد

انتشارات کوله پشتی

الهام اسماعیلی
۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۲

خیابان چرینگ کراس شماره 84

اینکه گاهی دریافت عجیب و بزرگی از یک کتاب نداشته باشی و باز هم حس دوست داشتنت نسبت به آن روان باشد، چیز عجیبی نیست. من عاشق تکه های پازلم. عاشق کنجکاوی کردن و تصویرسازیِ ذهنی. مجموعه نامه هایی که راه طولانی رو طی میکنند و دوستی رو برقرار میکنند با بوی صفحات کتاب. کتابی که جمله هایی که بخواهی زیرشان خط بکشی و برای دیگران نقل قول کنی نداشت اما حس داشت.
محض رضای خدا، من باید با یک کتاب فروشی شروع کنم به مکاتبه ی کاغذی. تمبر، پاکت نامه، صندوق پستی، پستچی. کتاب فروشی ای در آن سر دنیا. با زبانی متفاوت از من. کتابهای محبوبم را سفارش دهم. آنان دنبالش بگردند و نسخه ی دست دوم قابل قبول را برای بفرستند. کم کم دوستی برقرار شود. هدیه بفرستیم و از روزگارمان تعریف کنیم. بدون اینکه همدیگر را دیده باشیم. بدون اینکه کلام به ابتذال کشیده شود. کتاب ها ما را به سفر ببرند و از پهنه ی اقیانوس ردمان کند!
خیابان چرینگ کراس شماره 84، مجموعه نامه نگاری های هلین هانف با کتاب فروشی محبوبش، مارکس و شرکا، در لندن است که در طول سالهای 1949 تا 1969 نگاشته شده است. 
الهام اسماعیلی
۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۸

مردی به نام اُوِه

من آن‌جا بودم. می‌توانستم از دیوارها رد شوم. میتوانستم از ساب آقای اوه هم تند تر حرکت کنم. می‌توانستم کله بکشم وسط داستان به گربه‌ی مظلوم کنار گاراژ خانه ی پیرمرد لبخند بزنم و به سگ بی ادب چکمه‌ی زمستانی، زبان درازی کنم. من آنجا بودم. درست میان صفحات کتابی که اسمش مردی به نام اوه بود و فردریک بکمن آن را نوشته بود. کتابی که در شناسنامه اش آمده از ادبیات سوئدی است و در مقدمه اش آورده شده که فردریک بکمن همسری ایرانی، به نام ندا ازدواج کرده است و برای همین است که اینقدر خوب میشناسد ما را و پروانه ی داستانش را. پروانه زن ایرانی بود که به تازگی با خانواده اش به همسایگی اوه نقل مکان کرده بودند.

من آن جا بودم و بین زمان گذشته و حال داستان غوطه میخوردم. بغض میکردم و میخندیدم. عصبانی میشدم و بی حوصله میشدم. اوه پیرمردی بود که قواعد خودش را داشت. اوه ی جوان، شاید از دور یک مرد بی حوصله ی خشکِ ی احساس. اما سونیا همسرش این را فهمید که اوه گنجی از احساس و شرافت در وجود دارد و اوه ی جوان این را فهمید که سخت عاشق اوست. حالا که هزار اتفاق افتاده است و او تنهاست و میخواهد نباشد و هزار اتفاق می افتد تا که بماند و باشد و سر وقتش دیدار تازه کند با محبوبش.

من آنجا بودم. شما هم اگر کتاب را در دست بگیرید، آنجا خواهید بود. اگر به آنجا رفتید آن موقع که گربه از سر دعا با سگ همسایه زخمی و خسته ست و اوه هم طردش میکند، به گربه بگویید به زودی، رفاقتی را تجربه خواهد کرد؛ به گرمی روزهای تابستان.


.

.

.

دوستش داشتم...

گواهم؟ آن یک ربع بعد از تمام شدن کتاب، که بغل گرفته بودمش با چشم های بسته.

الهام اسماعیلی
۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۸

کتاب سپید


گاهی وقت‌ها بر اساس تجربه، به پیش‌بینیِ خوش‌بینانه، مبتلا می‌شوی. ابتلا به اتفاقی که ممکن است توی ذوقت بزند، اما آن اولین تجربه‌ی خوب، آنقدر قوی هست که دلسردت نکند. پیرو علاقه‌ی ناگهانی و عمیقم به دیار شرق دور و مخصوصا کره‌ی جنوبی، دلم خواست سرم را از پنجره‎ی ادبیاتشان بیرون کنم و نفسی بکشم، ببینم فصل، فصلِ چه شکوفه‌ای ست! این شد که اولین نفسم از آن پنجره، سالمونی که جسارت ورزید و بالاتر پرید شد. بی‌نظیر بود. بی اندازه فراموش نشدنی.

مشتاق عمیق تر نفس کشیدن شدم. و کشیدم. درختان از پشت آن پنجره هنوز هم سبز بودند، اما شکوفه ها را باد برده بود. کتاب سپید از هان کانگ دومین تجربه ی من شد. کتابی که نمیتوانم به آن بگویم کتاب. نه که مشتی چرندیات باشد، نه، البته که نه، ولی شاید بشود به آن گفت؛ مجموعه یادداشت.

چیزی بود شبیه کپشن های عمیق صفحه های مجازی مان، که زیبا هستند و خواندنی، قابل تامل و متوقف کننده ی زمان اما کوتاه، فانی و با ماندگاری کم. این شد که خورد توی ذوقم. و دلم گرفت برای جای خالی زیاد صفحات که انگار در سکوت می‌گریستند. اما باز هم از هان گانگ کتاب خریدم. این یکی را خوب چک کردم. رمان است و جایزه گرفته. 


من علاقه ام را خوب میشناسم، دوستش دارم، و میدانم گاهی قرار است در مسیرش متعجب و دل‌زده شوم، اما این من از جلو رفتن نباید بایستد. و نمی ایستد.

الهام اسماعیلی