آدمها. آدمها. آدمها...
به نظرم کلمات قدرتمندن. بیشتر از اونچه که فکرشو کنیم معجزه بلدن. اونقدر قویان که میتونن خودشونو توی ذهنمون نقاشی کنن. حالا کلماتو تکرار کن. وقتی اداشون میکنی بهشون فکر کن. به حکمت و وجودشون پی ببرن و بهشون فرصت بده تا خودشونو نقاشی کنن و رنگ آمیزی کنن. و بعد بهشون نگاه کن. این دستور العمل ساده ایه برای توصیف. اظهار نظر. تصرف یک ایده. نظر. چیزی که بگی خب این برای منه. این تفکر منه.
این تفکر و نظر و ایدئولوژی، شناخت کلماته از ما. از درون و فطرت و سرشت ما. شناختی که منجر به بازی اشکال و رنگ ها میشه.
تکرار میکنم. آدمها. آدمها. آدمها...
رو به رو میشم با یک نقاشی غیر قابل توصیف. خب پیش میاد. گاهی کلمات نقاشیای میکشن که خودشون ظرفیت توصیفش رو ندارن! حجم غیر قابل تصوری از ایهام.شک.چند رویی. با هاله ای به رنگ خاکستری. نقاشی ای که حس های مختلفی رو به صورت موازی به روح آدم القا میکنه. ترس. نا امنی. عشق. دوست داشتن. سرخوشی.ناامیدی و یاس. وابستگی. دلبستگی. گریز. شکست. دلتنگی. خوشبختی و...
آدمها...
چی توی سرشون میگذره. اهدافشون. دلخواسته هاشون. انتخاب هاشون. مثلا سوال جالب توجه من درمورد این موجوداتی که خودمم جزءشون محسوب میشم اینه که دلیل انتخاب ها و رفتار هاشون چیه؟ رفتار هایی که با بد دلی انتخاب میشه؟ آیا خودشون این بد دلی و خرده شیشه ای رو که روحشون رو زخمی میکنه میبینن و حس میکنن یا نه؟
دوروریی هایی رو که شده یه سایه سیاه رو لبخندهاشون چی. قربون صدقه های پوشالی و توخالی . روابط فرمالیته.
رفاقت هایی که بر مبنای سوده. که اگرم بنابر رفتار خودشون ، کم محلی ها و ارزش قائل نشدن هاشون قدم به قدم ازشون دور میشی تا از دور بتونی دوستشون داشته باشی بازم اونان که محقن. ماییم که اشتباهیم. آدمها. چقدر برعکس و متناقض. چقدر ترسناک و نخواستنی. آدم فکری میشه یهو. اگه اونایی که همه زندگی و عشق و لبخند و نفس و خوشبختیت به بودنشون وصله نباشن، دنیا چه جای ناامن و آدمهای از دور دوست داشتنی، چقدر خوفناک و نپذیرفتنی اند. آدمهایی که دیگه حتی زورت نمیرسه دورشون کنی یا ازشون دور بشی. دلت میخواد وصل بشی به رفتن های دوست داشتنی هات تا تو هم بری و نباشی و این حجم از نا آدمی ها رو تحمل نکنی. انگاری همه چیز برعکسه.
مثل اینکه کسی به اشتباه این نقاشی رو توی ذهنم برعکس گرفته....!