یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

یه قُلُپ فلسفـــــه...

من همان قاصدکم که گاهی گذران از خیالت میگذرم...

درباره بلاگ


در من ، فریاد های درختی ست،
خسته از میوه های تکراری...
(گروس عبدالملکیان)

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «سفارشی» ثبت شده است

۱۹ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۹

برسد به دست شادی!

شادیِ عزیزم سلام.

امروز صد و شصت و چهارمین روزیه که ملاقاتت نکردم و امید دارم به زودی توی نگاهم بشینی. شادی جان راستش یک روزی دلم براش تنگ شد. ولی بعدش فهمیدم دلم برای خودم تنگ شده بود، خودِ آغشته به تو وقتی که میدیدمش. دلم برای تو تنگ شده بود. این روزها که نیستی و دنبال تو میگردم، چیزهای عجیبی رو کشف کردم. دیدم که تو عمقِ تاریک اقیانوس دلم یه کلبه‌ی بی‌نور داری. فهمیدم که بعضی وقت‌ها احساس آدم نسبت به بعضی چیزا اینقدر عمیق میشه که شادی داشتنشون، دیدنشون و نفس کشیدنشون تبدیل میشه به یه سکوت حجیم که انگاری از دور وایساده باشی به نظاره خوشحال کننده ترین منظره و ولی خلاف بقیه فقط از دور نگاه کنی و حس کنی اون کلبه‌ی بی‌نور هنوز بی نوره ولی دیگه سرد نیست.

شادی جان بیا این دفعه که قرار کردیم به دیدار دوباره، دوباره زرد بپوشیم و آبی جوری که نور چنان راه برگشتش را گم کنه که به همه جا پاشیده بشه. اصلا تو بیا بشو خورشید، موهات رو موج بده به هر روز ساعت شش و نیم صبح و آلارم گوشی من بشو تا که بگی همه‌ی امروز باتوام.

من که میدونم، پشت دیواری منو میپایی ببینی دلتنگ تو شدم یا نه و دیدی که غم اشکهاشو از چشمام میچکونه و تو هم فکر کردی که نمیخوام که باشی و شکستی و رفتی توی اون کلبه‌ی تنهایی و سعی کردی مثل رقیبت بشی. میخوام که باشی، خودِ خودت. اونقدر پیدا که بتونم به همه نشونت بدم، اونقدر پرنور که همه‌ی شادی های دلشکسته رو از اون عمق‌های تاریک، به سطح بیاره با چشمایی که لبهاش میخنده!

منتظرت میمونم و سخت تلاش میکنم تا لحظه‌ی دیدن دوباره‌ت، همه چی با شکوه باشه.

در جستجوی تو،

من

الهام اسماعیلی
۱۸ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۳

آرام

اعجازِ قرص کامل درخشان ماه همیشه برایم تسلی خاطر بوده است. اینکه اگر خورشید رفته است، ماه را فرستاده است تا تو در تنهاییِ بی نور نمانی. اما خیلی وقت‌ها آنقدر با حسرت به غروب خورشید خیره میشویم که یادمان میرود که ماهی بالای سرماست که خورشید به مهر نورش را به صورتش پاشیده است.

من آرامش را در کمی دورتر ایستادن و از کمی دورتر نظاره کردن میبینم. وقتی دورتر می‌ایستم میبینم هیچ چیزی آنقدر ارزشش را نداشته که یادم برود زندگی کنم. آرامش خودِ خودِ بی وقفه تلاش کردن اما نتیجه‌گرا نبودن است. آرامش من این است که در دوست داشتن کارم خوب است. اینکه دوست بدارم بی آنکه قرار باشد قطره ای از مالکیت در ظرف من بچکد. دوست میدارم تا دوست داشتنی من، ابعاد این دوست داشتنی که آرام میکند را لمس کند.

صبوری برای من شعر آرامش است. بلند میخوانمش و در پس کوچه های نرسیدن، بی مقصد، پرسه میزنم. ایمان برایم لباس آرامش است. میپوشمش و آرام میخزم به باوری که من هم از پسش برمی‌آیم.

این بار اما از قرص ماه شب چهارده بپرس که آیا پیامی دارم؟ شاید چنان محوش شوی که یعنی کسی به ماه گفته است، تورا بسیار دوست میدارد، به امید اینکه همان لحظه محو ماه شده باشی... 

الهام اسماعیلی
۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۷

سوار بر موج

تا چند وقت پیش فکر میکردم اگر بخوام اوضاع کنونی رو به چیزی تشبیه کنم، اون دریا باشه. 
گاهی آروم. گاهی خروشان و مواج.
بعدش فکر کردم خب اگر روزگارمون دریا باشه، و امواجش اتفاقات روزمره مون، ما وسط این دریا چه نقشی داریم؟
ماهی اگه باشیم، نباید بذاریم موج ها جهت و مسیر زندگیمون رو مشخص کنن و مارو از اهداف و رویاهامون دور کنن باید از سطح به عمق زندگی بریم و مسیرمون رو همه ی توان ادامه بدیم چون اگه خودمون رو بسپریم دست امواج خروشان، ممکنه دچار شوک بشیم، دردمون بیاد، یا حتی دریا مارو به ساحل پرت کنه جایی که دیگه نفسمون بالا نیاد!
ساحل اگه باشیم، موج ها محکم خودشون رو به ما میرسونن. بلند میخندن. و از اینکه ما نمیتونیم جلوشون رو بگیریم و دل گرمیم به شن های گرممون، احساس قدرت میکنن! اما خب اینو میدونیم که یه ساحله و موج هاش. یه دریا و امواجش. یه زندگیه و غم ها و شادیهاش. موج ها اگر نبودن، ساحل خیس و مطبوع نمیشد، اگه موج ها نبودن، ردپاهای برجا مونده هیچ وقت پاک نمیشدن تا جای خودشون رو به ردپای جدید بدن. این روزها اما انگار موج به موج هم نیست درد دل ساحلی ما. ما ترسیده خاطر از اومدن یه سونامی بزرگیم. موجهایی که به هم میپیوندن و یه موج بزرگ به ارتفاع چند ده متری ایجاد میکنن چه بلایی میتونه سر یه ساحل و درخت هاش و ماسه هاش بیاره؟! اما خب فکرشو بکن، موج دریارو بگیری از ساحل. ساحل اون وقت ساحل نمیشه. میشه کناره ی مردابی، برکه ای تالابی چیزی. هویتش رو از دست میده بی صدا و ضربه ی امواج. که هیچ کسی جز ساحل نمیدونه موجها با همه ی جوش و خروش و نامهربونیشون، صدای آرامش بطن رحم مادر رو دارن برای جنین، انگاری که مشکلات با خروشیدنشون بر سر روزگارمون زیر لب زمزمه کنن: خدایی هست ، خدایی هست و خدایی که در این نزدیکی ست!

اما ، میشه جای تشبیهاتمون رو هم عوض کنیم. کی گفنه قانونه که ناملایمات لزوما موج باشن؟! شاید بشه گفت که مشکلات امروزِ روز ما مثل صخره هان. بزرگ. سخت. پرغضب. غیرمنعطف. خشن. بُرنده. حالا بیایید ما موج باشیم. هرکدوممون یه موج. موجهایی که هر کدوم با یه قدرت و توان و شدتی، مدام و خالی از ناامیدی، به جنگ با صخره ها میرن و به آغوش دریا بر میگردند و نفس تازه میکنن برای دور بعد. که ما اگر موج باشیم و با هم باشیم میتونیم صخره هارو شکل بدیم. این چیزیه که طبیعت ثابت کرده.
الهام اسماعیلی